کد خبر : 3441

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۰ زمان : ۹:۱۵

در دادگاه چه می‌گذرد؟

دائم تحقیر می‌شدم. پنج سال است که ازدواج کرده ام. با همسرم مونا ر محل کارم آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. به اصرار خانواده همسرم مجبور شدم کارم را رها کنم. چون آنها مدام مرا تحقیر می‌کردند و می‌گفتند با حقوق کارمندی نمیتوان زندگی کرد و خجالت می‌کشم بگویم دامادشان کارمند حقوق بگیر […]

دائم تحقیر می‌شدم. پنج سال است که ازدواج کرده ام. با همسرم مونا ر محل کارم آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. به اصرار خانواده همسرم مجبور شدم کارم را رها کنم. چون آنها مدام مرا تحقیر می‌کردند و می‌گفتند با حقوق کارمندی نمیتوان زندگی کرد و خجالت می‌کشم بگویم دامادشان کارمند حقوق بگیر است. خلاصه آنقدر گفتند تا کارم که بسیار مناسب و خوب هم بود رها کردم. به پیشنهاد برادرزنم علی با اندکی اندوخته ای که داشتیم شرکت پوشاک تأسیس کردیم. اما پس از مدتی شرکت ورشکسته شد و ما با کلی بدهی مجبور شدیم شرکت را تعطیل کنیم.

از آن به بعد از دست طلبکارهای چکهای بی محلی که صادر کرده بودم متواری بود. تا اینکه یک ماه قبل متوجه شدم همسرم برای نفقه اش از طریق کیفری اقدام کرده و بالاخره با تبانی چند نفر از طلبکاران دیگر از جمله برادرش موفق به جلب من شده اند.

در همین زمان خانمی که بسیار آشفته و عصبی به نظر می‌رسید خودش را به مرد جوان رساند. نگاهی به شوهرش و ماموی که همراهش بود انداخت و سپس شروع به توهین به او کرد. وقتی کمی آرامش خودش را به دست آورد از او پرسیدم: شما با این آقا چه نسبتی دارید؟

گفت: همسرم است؟

پرسیدم : چرا با ایشان مشکل دارید؟

گفت: پنج سال است ازدواج کردم و دو دختر داریم. از ابتدای زندگی مان آنقدر از این شاخه به آن شاخه پریده و شغلش را تغییر داده که ما را دچار اضطراب کرده است. دیگر از دستش خسته شدم و این اواخر ورشکسته هم شده است. آخر تا چند سال باید پدر و مادر من خرج زندگی ما را تأمین کنند؟ چقدر باید بی مسئولیتی او را تحمل کنم؟

سؤال : آیا فکر می‌کنید از طریق قانونی به نتیجه برسید؟

جواب : گمان می‌کنم از طریق دادگاه بتوانم خرجی خود و بچه ها را از او بگیرم. با اینکه می‌دانم پولی ندارد، حداقل مشغول کاری بشود و دلمان خوش باشد.

زن در حالی که می‌گریست من آنجا را ترک کردم به امید اینکه آنها با قدری تأمل زندگی خود و فرزندانشان را از آن خود کنند.

ارسال دیدگاه