کد خبر : 2258

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۰ زمان : ۷:۰۰

درس زندگی : اینگونه زندگی شاد داشته باشید

  من و همسرم زوج خوشبختی هستیم. البته این خوشبختی با حضور سه پسرم رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است. بگذارید صادقانه بگویم که شوهرم تا مقطع دیلم بیشتر تحصیل نکرده است. خیلی هم پول دار نیست اما فوق العاده صادق و مهربان است. سالهاست که در مغازه پارچه فروشی شوهرخاله‌اش به عنوان […]

شاد زندگی کنید درس زندگی : اینگونه زندگی شاد داشته باشید

 

من و همسرم زوج خوشبختی هستیم. البته این خوشبختی با حضور سه پسرم رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است. بگذارید صادقانه بگویم که شوهرم تا مقطع دیلم بیشتر تحصیل نکرده است. خیلی هم پول دار نیست اما فوق العاده صادق و مهربان است. سالهاست که در مغازه پارچه فروشی شوهرخاله‌اش به عنوان فروشنده مشغول به کار است. بعضی موقع‌ها که با هم بگومگو می‌کنیم او کوتاه می‌آید. البته من هم خیلی سعی می‌کنم که اشتباهات او را نادیده بگیرم و گذشت کنم. اما خوب است اعتراف کنم که گذشت و بخشش را از همسرم آموخته ام. خوب به خاطر دارم که سالهای اول ازدواجم اصلا همسر خوبی برای شوهرم نبودم، برای اینکه حرف خود را به کرسی بنشانم، در تمیزکردن خانه کوتاهی می‌کردم. کم‌محلی می‌کردم، غذا نمی‌پختم و دائم خود را به مریضی و بیماری می‌زدم. اما همسرم هیچ نمی‌گفت و اطرافیانم دائم به من گوشزد می‌کردند که:

– شوهر خیلی خوبی داری. واقعاً که صبور است. اگر مرد دیگری بود حتماً طلاقت می‌داد.

نصیحت دیگران بی‌فایده بود. به تدریج به تنبلی و خودخواهی عادت کردم. بطوری که اغلب غذای حاضری می‌خوردیم و شستن ظروف شام و استکان‌های چای را هم حامد انجام می‌داد.

تا اینکه یک شب که مشغول گفتگو با حامد بودم از او پرسیدم:

– حامد تو خیلی مغروری، من هرکاری می‌کنم تا تو ناراحت بشوی، نمی‌شوی. تسلیم شدن تو در برابر رفتار من، مرا دیوانه کرده است. چرا مثل مردهای دیگر اگر می‌بینی شام آماده نیست یا خانه مرتب نیست یا یک عالم ظرف و لباس نشسته داریم، عصبانی نمی‌شوی؟

حامد خندید و گفت:

– برای اینکه من مثل آن مردهایی که تو مثال می‌زنی فکر نمی‌کنم.

با تعجب پرسیدم:

– پس چطور فکر می‌کنی؟

حامد نفسی تازه کرد و گفت:

– من دوست دارم جزو بندگان خوب خدا باشم. بنابراین سعی میکنم رضایت خدا را جلب کنم، از این رو هرگز دلم نمی‌خواهد که تو را آزار بدهم. از طرفی می‌دانم که جاروکردن و لباس شستن و غذاپختن وظیفه زن نیست. بنابراین من هم از تو توقعی ندارم. تو حتی اگر این کارها را انجام بدهی لطف کرده‌ای و من باید سپاسگزار باشم و نه اینکه فکر کنم وظیفه‌ات بوده که انجام داده ای. در اسلام زن جایگاه ویژه‌ای دارد. احترام و شأن بالایی دارد. من هم می‌خواهم همسر شایسته‌ای برایت باشم و…

حرف‌های شوهرم بسیار دلنشین و شیرین بود، به طوری که گفتگوی ما بیش از یک ساعت ادامه داشت اما من اصلا متوجه گذر وقت نشدم. آن شب تا صبح حرفهای حامد مرا به فکر وا داشت. با خود گفتم؛ وقتی حامد با صبر و گذشت سعی دارد خطاهای مرا نادیده بگیرد و همسر خوبی برای من باشد، چرا من اینگونه نباشم؟ از این رو تحولی اساسی در زندگی‌مان به وجود آمد. از آن پس خانه همیشه مرتب بود. لباسها شسته و اتوکشیده، غذا سر وقت حاضر بود و معمولا سعی میکردم غذاهای متنوع و مورد علاقه حامد را درست کنم.

البته نه به این خاطر که به حامد لطف کنم، بلکه می‌خواستم به نوعی عشق و محبت خود را به حامد نشان بدهم. می‌خواستم بدانم برایم مهم است و از اینکه در کنار او زندگی می‌کنم، احساس امنیت و آسایش دارم.

به لطف خدا از آن به بعد زندگی‌مان پر از صلح و صفا و آرامش شد. البته اختلاف سلیقه و نظر هم گاهی موجب کدورت می‌شود که آن هم به قول حامد نمک زندگی مشترک است. اینک هرچند در رفاه نیستیم، اما خیلی خوشبختیم. البته من هم دوست دارم در رفاه زندگی کنیم، اما قصدم از اینکه اشاره کردم در رفاه نیستیم این است که با نبودن در رفاه هم می‌توان خوشبخت بود و بچه هایی تربیت کرد که شایسته باشند و تحصیلات خود را تا جایی ادامه بدهند که به رفاه هم برسند.

البته در حال حاضر پسر بزرگم مرحله پیش دانشگاهی را می‌گذراند. من و همسرم خیلی تلاش کردیم تا شرایط مناسبی در خانواده مهیا کنیم تا شاهد موفقیت او و دو فرزند دیگرم باشیم. امید که همه خانواده ها در سایه همدلی و دوستی و گذشت لحظات شیرین و خوشی را در کنار یکدیگر سپری کنند، انشالله.

 

اعظم ، ت

ارسال دیدگاه