کد خبر : 4956

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۶ زمان : ۷:۰۲

خاطره ای از آزاده : مسعود ندرلو

کاملاً در محاصره دشمن بودیم. جنگ کاملاً تن به تن و رودررو شده بود. اما با این حال هرگز فراموش نمی‌کنم چگونه علی رغم وضعیت موجود، حسن عسکری بدون هیچ سلاح گرمی با سرنیزه به عراقی‌ها حمله کرد و یا چگونه استوار صادقی را به دلیل مقاومتهایی که کرده بود، زیر خاک کرده بودند. طوری […]

کاملاً در محاصره دشمن بودیم. جنگ کاملاً تن به تن و رودررو شده بود. اما با این حال هرگز فراموش نمی‌کنم چگونه علی رغم وضعیت موجود، حسن عسکری بدون هیچ سلاح گرمی با سرنیزه به عراقی‌ها حمله کرد و یا چگونه استوار صادقی را به دلیل مقاومتهایی که کرده بود، زیر خاک کرده بودند. طوری که فقط گردنش بیرون بود. اما با وجود این، باز هم به عربی، صدام و سربازان عراقی را مسخره می‌کرد و پایان این ماجرا صدای مهیب شلیک گلوله از لوله تانک بود که توجه همه را به خود جلب کرد. بله تانک در حالی شلیک شده بود که حسن عسکری به آن بسته شده بود. بعد از این صحنه دلخراش نیز دیدن بدن سوخته و مجروح آقای آبیاری که از آتش سیگار سربازان عراقی حاصل شده بود، حسابی اعصاب بچه ها را تحریک کرد. طوری که تا دقایقی نه چندان کوتاه فقط به یکدیگر نگاه می‌کردیم. بدون هیچ حرف و سخنی!! دیگر اینکه در الاماره ما را برای تبلیغات به سالن پذیرایی شرکت نفت بردند. نوشابه و غذا بود که مدام می‌رسید اما حق استفاده نداشتیم تا اینکه دوربینهای فیلمبرداری رسید و اجازه خوردن هم صادر شد. اما علی رغم گرسنگی و تشنگی چندروزه هیچکس میل به خوردن نداشت. فریاد و دستور بخورید بود که صادر می‌شد اما بی‌نتیجه بود. بالاخره سربازان وارد عمل شدند و شیشه های نوشابه را به بچه ها دادند اما باز هم تویقی حاصل نکردند. بالاخره این سرگرد انصاری بود که با فرمانی خیال همه را راحت کرد. فرمان این بود: بچه ها همه به زیر میز بروید و تا دوربین‌ها بیرون نرفته از آنجا خارج نشوید. با همین فرمان بود که تدارک وسیع و هزینه های گزاف مزدوران بعثی بی‌استفاده ماند و نقشه‌شان نقش بر آب شد و باز هم ما روسفید از این امتحان بیرون آمدیم.

ارسال دیدگاه