کد خبر : 5841

تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۶ زمان : ۷:۰۰

چه کنیم درسها را فراموش نکنیم؟

افتضاح شد. دوباره گند زدم. اصلاً انتظار نداشتم که چنین آزمونی را بد بدهم. همه درسهایش را خوانده بودم. از هر درسی تستهایش را هم زده بودم. ولی سر جلسه امتحان… فرمخولهای لعنتی یادم نمی‌آمد. هرچقدر که در خانه راه می‌رفتم و بالا و پایین کردم، دوباره بعد از یک هفته همه چیز فراموشم شد. […]

افتضاح شد. دوباره گند زدم. اصلاً انتظار نداشتم که چنین آزمونی را بد بدهم. همه درسهایش را خوانده بودم. از هر درسی تستهایش را هم زده بودم. ولی سر جلسه امتحان… فرمخولهای لعنتی یادم نمی‌آمد. هرچقدر که در خانه راه می‌رفتم و بالا و پایین کردم، دوباره بعد از یک هفته همه چیز فراموشم شد. همیشه برگه ای دستم بود که رویش فرمولها را نوشته بودم و از روی آن تقلب می‌کردم. همه بهم می‌گفتند که این عادت را ترک کنم. چون سر کنکور نمی‌شود چنین کاری کرد. اما اگر این کار را نمی‌کردم همه زحمتهایم هدر می‌رفت. روش حل مسأله را دقیقاً نمی‌دانستم. اما همیشه یک به توان دو یا رادیکال را در فرمول فراموش می‌کردم و همین کافی بود که جواب یک تست را اشتباه بزنم.

آن روز با ناامیدی کامل داشتم برمی‌گشتم خانه که توی تاکسی، حرکتهای عجیب و غریب خانم بغل دستی توجه‌ام را جلب کرد. آن خانم از جیب بارانی‌اش ورق‌های کوچک را در می‌آورد. چندلحظه نگاهشان می‌کرد. بعد با سرعت آنها در جیب دیگری می‌انداخت. بعضی‌ها را هم می‌گذاشت لای کتابی که در دستش بود. با خودم فکر می‌کردم که این دیگر نوع نادری از دیوانگی است. اما کمی که دقت کردم دیدم پشت و روی برگه ها چیزهایی نوشته شده! فمنیست‌ها چه کسانی هستند؟ زن مدتی برگه را نگاه کرد، بعد انگار چون جواب سؤال را بلد نبود، برگه را لای کتاب گذاشت. شاید داشت درس می‌خواند، شاید هم همه اینها از مشکلات عقلی‌اش سرچشمه می‌گرفت. آب دهانم را قورت دادم و گفتم: ببخشید شما دانشجویید؟ زن سرش را چرخاند به طرفم، لبخند زد و گفت: بله، چطور؟ گفتم: همیشه اینطور درس می خوانی؟ گفت: نه ، تاز‌گی‌ها این روش را انتخاب کردم. قبلاً بیچاره بودم. جمله های تعریفی، فرمولها، و این طور چیزها توی ذهنم نمی‌ماند. مجبور بودم تقلب ببرم سر جلسه تا اینکه یکی از استادها مچم را گرفت. وقتی مشکلم را بهش گفتم، این روش را معرفی کرد. ببین همه چیزهایی که می‌خوام یاد بگیرم روی کاغذهای کوچک می‌نویسم بعد همه را می‌ریزم توی جیبم. آنوقت یکی یکی کاغذها را در می‌آورم. اگر بلد باشم می‌اندازم توی اون جیبم، اگر بلد نباشم می‌اندازم لای کتاب. و اگر جیب دیگری داشته باشم می‌اندازم توی جیب دیگر. اینطوری از وقت مرده ی تو تاکسی استفاده میکنم و باعث می‌شود این مطالب را تا قدری مرور کنم تا یادم بماند.

راه جالبی بود. دست کم به درد من که می‌خورد. وقتی به خانه رسیدم، ناهار خورده و نخورده کار برگه نویسی را شروع کردم. از آن روز به بعد حتی زنگ تفریح‌ها را هم تلف نمی‌کردم. همیشه داشتم می‌خواندم. وقتی دوستانم می‌گفتند روزی شش ساعت درس می‌خوانند دیگر حسودی‌ام نمی‌شد. چون ن تمام مدت روز را درس می‌خواندم. نتیجه این روش هم چند هفته بعد معلوم شد. وقتی آن کاغذ تقلب را برای همیشه دور انداختم و سر امتحان با اعتماد به نفس کامل تستها را زدم، خودم هم از حافظه ام تعجب کردم. و روزی هزار بار خدا رو شکر میکردم که آن خانم را توی تاکسی دیدم. البته روش این خانم اشکالی بزرگ داشت. همیشه مجبور بودم لباس جیب‌دار بپوشم. توی خیابان مثل عکاسهای خبری، جلیقه شش جیب می‌پوشیدم. خنده دار بود چون همه جیبها هم آنقدر کاغذ تویش بود که حسابی باد کرده بود. اما همه اینها به نتیجه کار می‌ارزید. من فرصت زیادی نداشتم. آخر فقط ۴ ماه مانده بود به کنکور.

ارسال دیدگاه