کد خبر : 5544

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۵ زمان : ۶:۱۳

همه‌ی مخارج با یک لیوان شیر پرداخت شده است. امضا : دکتر هاوارد کلی

پسر فقیری از راه فروش خرت و پرت در محله‌ها مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد. یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالیکه گرسنگی به او فشار می‌آورد، تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را […]

پسر فقیری از راه فروش خرت و پرت در محله‌ها مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد. یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالیکه گرسنگی به او فشار می‌آورد، تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش باز کرد، دست پاچه شد و به جای غذا، یک لیوان آب خواست.

دختر جوان که احساس کرد پسرک بسیار گرسنه است برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسرک لیوان شیر را آهسته سر کشید و گفت: چقدر باید به شما پرداخت کنم؟

دختر جوان گفت: لازم نیست چیزی پرداخت کنی. مادرمان به ما یاد داده که در قبال کار نیکی که در حق دیگران می‌کنیم، هرگز چیزی دریافت نکنیم.

پسرک در مقابل گفت: پس من از صمیم قلب از شما تشکر می‌کنم.

پسرک هاوارد کلی نام داشت پس از ترک خانه، نه تنها از نظر جسمی خودش را قوی‌تر حس می‌کرد بلکه ایمانش به خداوند متعال و انسانهای نیکوکار نیز محکم‌تر شده بود. تا پیش از این، او آماده شده بود تسلیم بشود و از تحصیل دست بکشد.

سالها بعد زن جوان به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان محلی از درمانش عاجز شدند. سرانجام آنها او را به شهر بزرگی فرستادند که متخصصین بر روی بیماریهای نادر مطالعه می‌کردند.

دکتر هاوارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن جوان فرا خوانده شد. وقتی او نام شهری را که زن جوان از آنجا آمده بود، شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله از جا برخاست و به طرف اتاقی رفت که بیمار در آن بستری شده بود. پزشک با لباس سفید مخصوص روی زن جوان خم شد تا او را معاینه کند. او بلافاصله وی را شناخت. مصمم به اتاق مشاوره بازگشت و با خود عهد کرد که هرچه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار بندد. از آن روز به بعد او توجه ویژه‌ای نسبت به این بیمار داشت. مبارزه آنها با بیماری پس از کشمکش طولانی با پیروزی به پایان رسید.

دکتر کلی به بخش حسابداری فرا خوانده شد تا صورت حساب نهایی خود را برای بیمار بنویسد. او نگاهی به صورت حساب انداخت سپس نکته ای در گوشه‌ی آن نوشت! صورتحساب به اتاق زن جوان فرستاده شد. او با ترس و لرز ورقه را باز کرد. چراکه مطمئن بود بقیه زندگکی‌اش را برای پرداخت صورتحساب باید کار کند.

سرانجام نگاهی به آن انداخت و جمله‌ای در گوشه‌ی ورقه توجه‌اش را جلب کرد. جمله می‌گفت: همه‌ی مخارج با یک لیوان شیر پرداخت شده است. امضا دکتر هاوارد کلی

زن جوان مات و مبهوت مانده بود. سپس به یاد آن روز افتاد. روزی که پسرکی فقیر زنگ خانه‌شان را برای یک لیوان آب به صدا در آورده بود و او برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمانش سرازیر شد در حالیکه قلب شادش شکر و سپاس می‌گفت. خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دست‌های انسان‌ها جریان دارد.

ارسال دیدگاه