کد خبر : 527109

تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ زمان : ۱۷:۵۵

شهیدی که پس از ۱۶ سال، سالم به میهن بازگشت

برای شهید محمدرضا شفیعی چه اتفاقی افتاد؟! شهید شفیعی اهل محله دروازه ری در شهر مقدس قم بود. به گفته‌ی مادرش، وی عاشق امام زمان (عج) بوده است. این شهید پس از سه سال حضور در جبهه، از ناحیه ی پا جانباز می‌شود. در این هنگام مادر محمدرضا، با نذر امام زمان (عج) موجب شفایافتن […]

برای شهید محمدرضا شفیعی چه اتفاقی افتاد؟!

شهید شفیعی اهل محله دروازه ری در شهر مقدس قم بود.

به گفته‌ی مادرش، وی عاشق امام زمان (عج) بوده است. این شهید پس از سه سال حضور در جبهه، از ناحیه ی پا جانباز می‌شود. در این هنگام مادر محمدرضا، با نذر امام زمان (عج) موجب شفایافتن وی می‌شود، چرا که محمدرضا عاشق آن امام بوده است.

در یکی از عملیات‌ها ، محمدرضا از سوی نیرویهای عراقی اسیر می شود. نیروهای خشمگین عراقی از وی درخواست می‌کنند تا به امام (ره) فحاشی کند که آن پیرو راستین ولایت، هیچگاه تن به این کار نمی‌دهد و لذا با دهان تشنه شهید می‌شود.

شهید محمدرضا شفیعی در کاظمین دفن می‌شود. ولی پس از ۸ ماه خبر مفقودالجسد بودن وی را به خانواده ابلاغ کرده و با قبر خالی در گلزار شهدای قم تشییع می‌شود.

.

اما او چگونه پس از ۱۶ سال به میهن بازگشت؟!

این را از زبان مادر شهید بخوانید :

… حدود ۲ سال از این قصه گذشت، یک روز اخبار اعلام کرد ۵۷۰ شهید را به میهن باز گرداندند، به خودم گفتم یعنی می‌شود بچه من هم جزو اینها باشد. با پسر برادرم تماس گرفتم و گفتم: «ببینید محمدرضا بین این شهدا هست یا نه»؟ او هم گفت: «اگر شهدا را بیاورند خبر می‌دهند».

گوشی را گذاشتم دیدم زنگ خانه به صدا درآمد: «گفتم کیه» گفت: «منزل شهید محمدرضا شفیعی؟» گفتم: «بله محمدرضای من را آوردید؟» گفت: «مگر به شما خبر دادند که منتظر او هستید». گفتم: «سه چهار شب قبل خواب دیدم پدرش آمد به دیدنم با یک قفس سبز و یک قناری سبز». گفت: «این مژده را می دهم بعد ۱۶ سال مسافر کربلا بر می گردد». آن برادر سپاهی می‌گفت: «الحق که مادران شهدا همیشه از ما جلوتر بودند، حالا من هم به شما مژده می‌دهم بعد ۱۶ سال جنازه محمدرضا شفیعی را آوردند ولی پسر شما با بقیه فرق می‌کند». گفتم: «یعنی چه؟»، گفت: «بعد ۱۶ سال جنازه محمدرضا صحیح و سالم است و هیچ تغییری نکرده است، الان هم در سردخانه بهشت معصومه است، اگر می‌خواهید او را ببینید فردا صبح بیایید تا قبل از تشییع جنازه او را ببینید.»

وقتی وارد سردخانه شدم پاهایم سست شده بود، یاد آن روز اولی که مجروح شده بود افتادم، دلم می خواست دوباره خودش به استقبال بیاید. وارد اتاق شدیم، نفسم بند می‌آمد، اگر جای من بودید چه حالی پیدا می کردی؟ بعد از ۱۶ سال جنازه ای را از زیر خروارها خاک بیرون آورده بودند، بالاخره او را دیدم نورانی و معطر بود، موهای سر و محاسنش تکان نخورده بود، چشمهایش هنوز با من حرف می زد، بعثی های متجاوز بعد از مشاهده جنازه محمدرضا برای از بین رفتن این بدن آن را ۳ ماه زیر آفتاب داغ قرار داده بودند باز هم چهره او به هم نخورده بود، فقط بدنش زیر آفتاب کبود شده بود، حتی می گفتند یک نوع پودری هم ریخته بودند ولی اثر نکرده بود. بعدها می‌گفتند لب مرز، هنگام مبادله شهداء سرباز عراقی با تحویل‌دادن جنازه محمدرضا گریه می‌کرده و صدام را لعن و نفرین می‌کرده که چه انسانهایی را به شهادت رسانده است. خلاصه دو رکعت نماز شکر خواندم و آماده تشییع جنازه شدم.

.

برای بزرگنمایی، روی تصویر کلیک کنید

تهیه گزارش :

جناب حجت‌الإسلام و المسلمین جواد نصرالله‌پور

ارسال دیدگاه