کد خبر : 3093

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ زمان : ۷:۲۱

سن واقعی همسرم را تازه فهمیده ام

زن و مرد جوان مقابل قاضی روی صندلی نشسته اند. قاضی دادگاه از زن جوان می‌خواهد که دلیل ارائه دادخواست خود را بگوید. زن می‌گوید: من از اهالی ماکو هستم. تنها برادرم برای کار به تهران آد و در اینجا ماندگار شد و ازدواج کرد. همسر برادرم فریده دختر بسیار خوب و مهربانی است. طوری […]

زن و مرد جوان مقابل قاضی روی صندلی نشسته اند. قاضی دادگاه از زن جوان می‌خواهد که دلیل ارائه دادخواست خود را بگوید. زن می‌گوید:

من از اهالی ماکو هستم. تنها برادرم برای کار به تهران آد و در اینجا ماندگار شد و ازدواج کرد. همسر برادرم فریده دختر بسیار خوب و مهربانی است. طوری که من بعد از اتمام دوره راهنایی، به اصرار او و برادرم نزد آنها آمدم و در تهران بهدبیرستان رفتم. و بالاخره موفق به اخذ دیپلم شدم. خیلی تمایل داشتم که به شهر خودمان برگردم و معلم بشوم. همان روزها خانمی که با فریده بسیار دوست بود و در همسایگی آنها زندگی می‌کرد از من خوشش آمد و مرا برای برادرش خواستگاری کرد. بالاخره ما با هم عقد کردیم اما هنوز یکماه از عقدمان نگذشته بود که همسرم علی با تهدید مادرش که مخالف ازدواج ما بود دیگر نتوانست به منزل برادرم بیاید و مرا ببیند. امروز ۵ ماه از آن تاریخ می‌گذرد. دیگر از این وضعیت خسته شده ام. برای دریافت نفقه ام شکایت کرده ام و از محضر دادگاه درخواست نفقه ام را دارم.

صحبت زن که به اینجا رسید مرد جوان برآشفت با عصبانیت گفت:

آقای قاضی اینها سر من کلاه گذاشته اند. روزی که من به خواستگاری این خانم رفتم، هیچکش سن واقعی او را به من نگفت. او ۵ سال از من بزرگتر است و من تازه متوجه شدم.

قاضی از مرد خواست که بیشتر توضیح بدهد. مرد جوان گفت:

وقتی در خدمتم تمام شد شغل مناسبی پیدا کردم و با پول کمی که پس‌انداز کرده بودم وام مسکن گرفتم و خانه ای خریدم. احساس می‌کردم برای شروع یک زندگی آماده هستم. بنابراین همه دست به کار شدند تا برایم دختری خوب و نجیب پیدا کنند که با او ازدواج کنم. بالاخره خواهرم سهیلا همسرم را معرفی کرد. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت و ما با هم عقد کردیم. دو ماه قبل پسرعموی همسرم به تهران آمد تا نزد من تراشکاری یاد گبیرد و یکدفعه در صحبتهایش متوجه شدم که همسرم خواهر کوچکتری داشته که در زمان کودکی فوت مرده و شناسنامه اش باطل نشده بوده! همسرم که در چهار یا پنج سالگی قرار داشته شناسنامه اش مفقود می‌شود و شناسنامه خواهرش به او می‌دهند.

صحبتهای مرد که به اتمام رسید قاضی حکم پرداخت نفقه زن را صادر کرد و از مرد جوان خواست که در صورت اعتراض در مورد سن همسرش یا فریب در ازدواج دادخواستی به دادگاه صالح ارائه کند. چون دادگاه تنها در مورد خواسته می‌تواند وارد رسیدگی بشود. در ضمن قاضی دادگاه از طرفین خواست تا در صورت علاقه‌مندی به یکدیگر با عنوان کردن مطالبی که شاید پایه و بنیان هم نداشته باشند، زندگی و آینده خود را تلخ و تباه نکنند.

ارسال دیدگاه