کد خبر : 1832

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۲ زمان : ۷:۰۰

احساسات فرزندان را جدی بگیرید ( قسمت دوم )

در قسمت اول، اهمیت درک احساسات فرزندان را توضیح دادیم. اما در این قسمت راهکارهای این موضوع تربیتی مهم را بر می‌شمریم.   احساس آنها را بپذیرید و با او همدلی کنید احساس فرزندمان باید برایمان مهم باشد. به آنچه می‌گویند گوش بسپارید. تورات می‌گوید: باید سعی کنید شنونده خوبی بشوید و به همنوع خود […]

در قسمت اول، اهمیت درک احساسات فرزندان را توضیح دادیم. اما در این قسمت راهکارهای این موضوع تربیتی مهم را بر می‌شمریم.

 

احساس آنها را بپذیرید و با او همدلی کنید

احساس فرزندمان باید برایمان مهم باشد. به آنچه می‌گویند گوش بسپارید. تورات می‌گوید: باید سعی کنید شنونده خوبی بشوید و به همنوع خود درباره مسئولیتش کمک کنید.

ما نباید کودکانمان را به خاطر احساسشان دچار شرم کنیم یا آنها را کوچک کنیم.

برای مثال

فرزند: اگر اینبار در کنفرانس دچار لکنت شوم در کلاس مایه خنده همه می‌شوم.

پدر : در زندگی مسائل بدتر از این نیز وجود دارد.

در این مورد پدر بهتر بود حرفی می‌زد که حاکی از همدلی‌اش بود مانند: به گمانم دچار لکنت شدن قدری آدم رو دچار دلهره میکند مگر نه؟

و نباید احساس فرزندمان را تکذیب کنیم.

برای مثال

فرزند : بابی خانه ای را که با لگو درست کرده بودم خراب کرد. من از او متنفرم.

مادر : نه متنفر نیستی. این چه حرفی است که درباره برادرت می‌زنی؟

واقعیت این است که در آن لحظه خاص او همان احساس را نسبت به برادرش دارد. بهتر است که مادر عصبانیت فرزندش را بپذیرد و به او بیاموزد که چقدر ناراحت‌کننده است که کسی که کاری را چند ساعت روی آن وقت گذاشته ایم خراب می‌کند. به این نکته اشاره کنید که وقتی برای آخرین بار کامپیوترتان خراب شد و شما اطلاعات مهم را ذخیره نکرده بودید چه احساسی به شما دست داد. بعد وقتی اوضاع آرام شد، شاید بتواند تفاوت احساس عصبانیت و تنفر را از همدیگر تشخیص بدهد و بداند در لحظه‌ای که هیجاناتش به اوج خود می‌رسد نباید دست به کاری بزند. مادر می‌تواند به او پیشنهاد کند که وقتی فرزندش عصبانی است بهتر و صحیح‌تر است بگوید: در این لحظه از دست تو بسیار عصبانی هستم؛ به جای آنکه بگوید: از تو متنفرم.

 

اعتماد عاطفی شان را جلب کنید

هنگامی که اعتماد عاطفی فرزندمان را به دست می‌آوریم که احساسات او را بپذیریم و با او همدلی کنیم. این اولین قدم سلامتی عاطفی است. اگر فرزندتان با اشکال می‌تواند احساساتش را بیان کند، می‌توانید به او کمک کنید تا احساسش را به کلام مبدل کند.

از او بپرسید: آیا احساس ناامیدی می‌کنی؟ رنجیده خاطر هستی؟ ترسیده ای؟

حتما به او بگویید که احساسش بسیار برای شما مهم است. اگر از تاریکی، در مدرسه ماندن بعد از تعطیلی، کابوس یا زلزله می‌ترسد، ترسناکی این موارد را تصدیق کنید. سپس می‌توانید به نتیجه‌ای دست بیابید: اگر من در جایی ماندم و نتوانستم تو را به موقع از مدرسه بیاورم، چطور می‌توانی از خودت مراقبت کنی؟

بعضی از بچه ها دوست ندارند در مورد احساساتشان زیاد صحبت کنند. من فرزندی دارم که وقتی از او سؤال احساسی می‌پرسم می‌گوید: «می‌دانی که از اینطور سؤالها خوشم نمی‌آید». پس باید به حرفش احترام بگذارم. وقتی هم می‌خواهد با کسی باشد، ترجیح می‌دهد با پدرش باشد. این مسأله را هم باید بپذیرم (برایم ضربه کوچکی است اما با آن کنار می‌آیم)

همین که ارتباط عاطفی فرزندمان را به دست آوردیم، به مرحله پرچالش تری می‌رسیم. یعنی باید به آنها بیاموزیم که چطوری واقعیت احساسی خودشان را کنترل کنند. بسیاری از بزرگسالان هنوز این مهارت را کسب نکرده‌اند. بنابراین این کار برایش راحت نیست. همانطور که سعی میکنیم با فرزندمان در این مورد صحبت کنیم لازم است که خودمان نیز شخصاً روی این موضوع کار کنیم.

 

به او بیاموزید که احساساتش را کنترل کند

همه ما نیروی بالقوه ای برای کنترل احساساتمان داریم. نمی‌توانم بگویم: هر احساسی که دارم، دارم و هیچ کنترلی روی آنها دارم! این حرف درست نیست. دلیل آن هم این هست که ما احساسات زیادی داریم، مانند دوست‌داشتن هماسایه‌هایمان (و نه فقط هنگامی که آن را احساس می‌کنیم، بلکه در همه اوقات)؛ همچنین نباید احساس تنفر و حسادت به ما دست بدهد. خداوند آنچه را که ما نمی‌توانیم به آن دست یابیم، از ما نمی‌خواهد.

ما این قدرت را در دست داریم که وضعیت احساسی مان را تعیین کنیم. این امر در روانشناسی نوین بسیار آشناست. شاید نتوانیم آنچه را که خارج از حیطه قدرتمان است، کنترل کنیم؛ اما می‌توانیم واکنش‌های احساسی‌مان را کنترل کنیم.

من نمی‌گویم که این موضوع امر بسیار ساده ای است، بلکه کار بسیار مشکلی است و تلاش فراوانی می‌طلبد. با این همه، راه دیگر این است که از هر فرد یا حادثه مسأله‌سازی تأثیر منفی بگیریم. یکبار سعی کردم با فرزندانم در این مورد صحبت کنم. فکر می‌کردم که این حرفها مستقیم وارد ذهنشان می‌شود. به آنها گفتم که دیگران نیستند که آنها را وادار به عصبانیت کنند. آنها اغلب خودشان با تفسیری که از مسأله‌ای می‌کنند، خود را عصبانی و ناراحت می‌کنند.

چند روز بعد، من به خاطر تماس تلفنی بسیار عصبانی شدم و روی کاناپه نشستم و مشغول دوخت و دوز شدم. یکی از بچه ها نزد من آمد و گفت: مادر، حالا خودتان دارید عصبانی می‌شوید؟؟

این نکته بیانگر این است که ما بزرگسالان کنترل کمی روی احساس‌مان داریم. به همین دلیل باید نسبت به فرزندانمان بسیار صبور باشیم و سعی کنیم تا ما نیز روی احساسات‌مان کنترل داشته باشیم.

اگر فرزندتان نزد شما بیاید و بگوید: لیزا احساست مرا جریحه‌دار می‌کند. یا : این موضوع مرا خیلی عصبانی کرد. به او بگویید: می‌دانی رئیس احساساتت چه کسی است؟ خودت! آیا به دیگران اجازه می‌دهی که قدرتشان را روی تو پیاده کنند یا خودت می‌خواهی رئیس احساساتت باشی؟

در ابتدا او شاید به خوبی متوجه حرفتان نشود یا حتی موجب آزردگی خاطرش شود، ولی حرف شما پیام مهمی در خود دارد که طی سالهای رشدش در وجود او باقی می‌ماند. نکته اصلی این است: تو، خودت رئیس احساساتت هستی.

 

فرزندان حرف شما را به خاطر خواهندسپرد

همه ما از حرف‌هایی که والدین‌مان به ما گفته اند، نکاتی را به یاد داریم. به خاطر دارم که پدرم می‌گفت: همیشه در دروغ‌ها گیر می‌افتی. اگر فرزندانمان به یاد داشته باشند که به آنها گفته باشیم:« خودت رئیس احساساتت هستی» کاری پیش نمی‌برد، به غیر از اینکه احتمالا درگیری ایجاد می‌کند. حتی اگر او در حال حاضر معنای حرفتان را درک نمی‌کند، روزی به خودش خواهدگفت: مادرم از این حرفش چه منظوری داشت؟ یا: حالا می‌فهمم چرا پدرم همیشه این حرف را به من می‌زد.

خلاصه اینکه، ما با احترام گذاشتن به واقعیت احساسی فرزندانمان راه را شروع می‌کنیم و به آنها می‌آموزیم که مسئولیت احساساتشان را خودشان بر عهده بگیرند. وقتی که بزرگ شدند، احساس نمی‌کنند که همیشه دیگران، آنها را به داشتن احساسی وادار کرده‌اند. در حقیقت، دستیابی به این نکته بسیار پیچیده‌تر است، ولی پیشنهاداتی که در این مطلب داده شد، می‌تواند شروع خوبی باشد.

 

ترجمه : کارولین سحاکیان

ارسال دیدگاه