کد خبر : 526846

تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۳۰ زمان : ۸:۰۰

راهکارهای مفید برای دستیابی به موفقیت

به گزارش مجله اینترنتی تازه‌های جهان ، در مطالب قبل، ارتباط میان بعضی افکار و اندیشه‌ها را با احساساتی که پیدا می‌کنیم، طرح کردیم. به عنوان مثال گفتیم که احساس گناه یا خجالت برای این است که فکر می‌کنیم در حد معیارهای اخلاقی شایسته خود عمل نکرده‌ایم. در این مطلب نیز رابطه برخی احساسات دیگران […]

به گزارش مجله اینترنتی تازه‌های جهان ، در مطالب قبل، ارتباط میان بعضی افکار و اندیشه‌ها را با احساساتی که پیدا می‌کنیم، طرح کردیم. به عنوان مثال گفتیم که احساس گناه یا خجالت برای این است که فکر می‌کنیم در حد معیارهای اخلاقی شایسته خود عمل نکرده‌ایم.

دستیابی به موفقیت راهکارهای مفید برای دستیابی به موفقیت

در این مطلب نیز رابطه برخی احساسات دیگران را با اندیشه‌ها و طرز تلقی‌های مان مورد بررسی قرار می‌دهیم. در حقیقت، این‌ها راهکارهای مفید برای دستیابی به موفقیت محسوب می‌شوند.

– خشم، رنجش و دلخوری: احساس می‌کنید کسی با شما رفتاری غیرمنصفانه کرده یا می‌خواهد از شما سوءاستفاده کند.

– نومیدی: زندگی را در حد انتظار خود نمی‌بینید و به اصرار می‌خواهید که وضع به گونه دیگری باشد.

– اضطراب، نگرانی و هراس شدید: خود را در خطر می‌بینید. گمان می‌کنید حادثه بدی در شرف وقوع است. «اگر هواپیما سقوط کند، چه خواهم کرد؟ اگر در حضور جمع و هنگام سخنرانی صحبتم را فراموش کنم، چه می‌شود و …»

– احساس حقارت و نالایق بودن: خود را با دیگران مقایسه می‌کنید و نتیجه می‌گیرید که به خوبی آنها و به اندازه آنها با ذوق، جذاب و باهوش نیستید.

– احساس تنهایی: به خود می‌گویید چون تنها هستید و به قدر کافی مورد توجه قرار نمی‌گیرید، به ناچار باید احساس ناخشنودی کنید.

– احساس درماندگی: گمان می‌کنید که مشکل شما ادامه‌دار خواهد بود و وضع بهتر نخواهد شد و نجواهایی از این قبیل دارید: «نمی‌توانم تحمل کنم» یا «هرگز شغل خوبی پیدا نخواهم کرد» و «یا همیشه تنها

خواهم‌ماند».

آنچه تا اینجا مطالعه کرده‌اید، تنها اثر برخی از اندیشه‌ها و طرز تلقی‌های ما بر احساسات است.

به هر حال بهتر است قبول کنیم که کنترل احساس، تماماً در اختیار ذهن و اندیشه ما است. مشکل دیگری هم در کار است که باید مورد توجه قرار گیرد. آن هم اولاً عادت کردن به این گونه اندیشیدن و ثانیاً جدی نگرفتن آگاهی‌ها و راهنمایی‌های این چنینی است. به نظر می‌رسد عده‌ای نیاز دارند با ۱ ضربه چکش، سر جای خود بنشینند و به راهنمایی‌ها توجه کرده و قدمی بردارند!

قبل از بیان راهکارهایی برای دستیابی به موفقیت ، می‌خواهم داستانی را برایتان نقل کنم که بیشتر در مورد خود من صدق می‌کند و امیدوارم باعث آزردگی خاطر هیچ ۱ از خوانندگان محترم نشود.

می‌گویند مردی الاغی داشت که ادب و اصول زندگی الاغ‌ها را رعایت نمی‌کرد و تلاش صاحب الاغ برای اصلاح و تربیتش نتیجه‌ای نداشت. سرانجام تصمیم گرفت الاغش را نزدیک مربی ماهر و مشهور ببرد. مربی، الاغ را دید و به صاحب الاغ گفت: من الاغت را تربیت می‌کنم به شرط آنکه گوشه‌ای بنشینی و در کار من هیچ دخالتی نکی.

صاحب الاغ پذیرفت و در گوشه‌ای نشست. مربی قبل از هر اقدامی به سراغ ۱ چکش آهنی بزرگ رفت. آن را برداشت و محکم بر سر الاغ کوبید. صاحب الاغ با شگفتی و عصبانیت از جا پرید و با اعتراض پرسید: «آخر این چه بلایی است که بر سر الاغ می‌آوری؟ل» مربی پاسخ داد: «این ضربه در ابتدای کار لازم است تا الاغت سر جایش بنشیند و و حواسش را جمع کند و تمرینات و دستوراتی را که به او می‌دهم، جدی بگیرد!»

البته در مثل مناقشه نیست، ولی کمی فکر کنید! چقدر فرصت‌های طلایی زندگی خود را به راحتی از دست داده‌ایم فقط به خاطر اینکه آنها را جدی نگرفته‌ایم. با ریشخند و گاهی طعنه از انجام بعضی اقدامات ساده سر باز زده ایم و از نتایج ارزشمند آن بی‌بهره مانده ایم. به هر حال اگر علاقه داشته باشید، می‌خواهم راه تغییر احساسات بد را به شما نشان دهم. شاید راه ساده‌ای باشد ولی به قول یکی از بزرگان «بسیاری از نتایج بزرگ، از راه‌های بسیار ساده به دست آمده‌اند.»

شما را به خدا قسم می‌دهم که ادامه مطالب را نخوانید. چون مشکل شما این است که گمان و احساس خود را عین واقعیت می‌دانید و با این طرز فکر نمی‌توانیم به توافق برسیم و اما شما که برای انجام توصیه و تمرینی که خواهم گفت، تصمیم جدی گرفته‌اید، قلم و کاغذ آورده و دست به کار شوید!

پس اگر به دنبال دستیابی به موفقیت هستید…

اجازه بدهید قبل از ارائه هر تمرین یا توصیه‌ای به دو تا سؤال پاسخ دهیم: اولاً آیا همه احساسات بد خود را باید تغییر دهیم؟ و ثانیاً چه موقعی باید آنها را تغییر داد؟

بعضی از احساسات بدی را که به طور مقطعی پیدا می‌کنیم، خیلی هم بد نیستند. آیا لحظاتی را به یاد نمی‌آورید که به خاطر وجود نوعی احساس مرموز و ناشناخته از محلی خارج شده‌اید یا رابطه‌تان را با کسی قطع کرده‌اید و یا از خریدن جنسی منصرف شدید؟

نتایج مثبت که گاهی پس از این گونه تصمیمات به دست آورده‌ایم، به ما نشان می‌دهد که همه احساسات بدی که داریم، منفی نیستند و در برخی مواقع به نفع ما عمل کرده‌اند.

و اما برای پاسخ به سؤال دوم بهتر است در گوشه‌ای خلوت، راحت بنشینید و به سؤالات زیر پاسخ دهید. ابتدا ۱ احساس منفی و بد خود را در نظر بیاورید و صادقانه به یکایک سؤالات پاسخ دهید. پس از مرور پاسخ‌های خود، به‌طور شگفت‌انگیزی درخواهید یافت که آیا تغییر احساسات بدتان ضروری است یا خیر؟

۱- چه مدتی است که این احساس بد را دارید؟

۲- آیا این احساس بد بعضی رفتارهای سازنده شما را تحت تأثیر خود قرار داده است؟

۳- آیا احساس عجز و ناتوانی پیدا کرده‌اید؟

۴- آیا این احساس باعث شده است عزت نفس خود را از دست بدهید؟

۵- آیا با وجود این احساس بد، انتظاراتی را که از خود دارید، واقع‌بینانه است؟

۶- آیا این احساس بد به خاطر عوامل یا حوادثی است که خارج از کنترل شما هستند؟

خوب، چه نتیجه‌ای گرفته و تا کی می‌خواهید اسیر این احساس بد باقی بماند؟ در این مدت طولانی تا به امروز به چه فوایدی دست یافته که این گونه دودستی آن را چسبیده اید؟ تا کی می‌خواهید به جای کمی تلاش برای حل مسئله و حال خود تأسف بخورید؟ چرا جنبه‌های دیگر زندگی را فراموش کرده‌اید؟

از این گل و لای بیرون بیایید و مطمئن باشید کمی آن‌طرف‌تر برکه زلالی است که می‌توانید پای خود را در آن بشویید آنجا خیلی دور نیست، بخش ارزشمند دیگری از وجود شما، زندگی شما و دنیای شما است … چه کسی را جریمه می‌کنید؟ بر سر چه کسی فریاد می‌کشید؟ به قول دکتر بونز وقتی سر کودک خود فریاد می‌کشید و با خشم خود را از خطر برخورد با اتومبیلی که از دور دست می‌آید آگاه می‌سازید، کار مثبتی کرده‌اید ولی وقتی در شلوغی ترافیک خشمگین شده و یکسره نق می‌زنید و فریاد می‌کشید، چه کسی را از خطر نجات می‌دهید؟ چه فایده‌ای را به چه کسی می‌رسانید؟ وقتی اوضاع در کنترل شما نیست، حواستان باشد که آیا انتظاراتی که از خود دارید واقع‌بینانه است؟ و آیا این گونه اقدامات شما دقایق ارزشمندی را که در این روزگار واقعاً به طور اجباری شما را در کنار خانواده‌تان قرار داده است، خراب نمی‌کند؟

یکبار امتحان کنید! حال که حادثه در کنترل شما نیست با یکی ۲ تا لطیفه و چند تا سرود دسته‌جمعی و … شرایط را تغییر دهید.

تا چند سال قبل، هر وقت مرا می‌دیدید که حالت سرماخوردگی داشتم و انصافاً با کمترین نسیمی سرما می‌خوردم، دلیل خوبی برایش پیدا کرده بودم و با خودم می‌گفتم: «کله کچل، این دردسرها را هم دارد.» شاید باور نکنید که گاهی نسیمی که از عبور سریع کسی از کنارم به من می‌رسید، باعث می‌شد ۱ عطسه جانانه بزنم و این شروع ماجرا بود. اول عطسه، سپس سرفه، و بالاخره حالت سرماخوردگی.

تا عطسه می‌زنم، با خود می‌گفتم «آخ دوباره سرماخوردم» تا اینکه تصمیم گرفتم طرز تلقی خود را تغییر دهیم. هیچ کار پیچیده و مشکلی نبود. فقط ۲ کار انجام دادم یا به بیان بهتر دو نجوای ذهنی خود را تغییر دادم. هر وقت عطسه می‌زدم، با خود می‌گفتم: آخیش حالم جا است.

و تا به ذهنم می‌رسید که می‌خواهم سرما بخورم، با خود می‌گفتم: «آقاویروس خیلی ریز و نرم می‌بینمت». از آن زمان به بعد سرماخوردگی ام طبیعی و مثل همه آدم‌های نرمال دیگر شده و اگر مبالغه نکرده باشم، از دیگران کمی هم مقاومت بیشتری پیدا کردم.

این‌ها راهکارهای مفید برای دستیابی به موفقیت بودند. با درود بی‌پایان

ارسال دیدگاه