کد خبر : 4984

تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۷ زمان : ۷:۰۰

در دادگاه / من فرزندم را می‌خواهم

زن جوان آشفته و درهم کنار در ورودی مجتمع قضایی ایستاده بود و خیره نگاهی به اطرافش می‌انداخت. انگار کسی را جستجو می‌کرد. خودم را به زن رساندم و او که گویی از تنهایی به ستوه آمده بود، و در جستجوی هم‌صحبتی بود، خیلی زود سر صحبت با من را باز کرد و خواست دقایقی […]

زن جوان آشفته و درهم کنار در ورودی مجتمع قضایی ایستاده بود و خیره نگاهی به اطرافش می‌انداخت. انگار کسی را جستجو می‌کرد. خودم را به زن رساندم و او که گویی از تنهایی به ستوه آمده بود، و در جستجوی هم‌صحبتی بود، خیلی زود سر صحبت با من را باز کرد و خواست دقایقی را در کنارش بایستم.

پس از آن که جویای احوالش شدم پرسیدم َ:

– چرا به مجتمع خانواده مراجعه کردید؟

– می‌خوام فرزندم را که فروخته شده را پس بگیرم.

– چه کسی فرزند شما را فروخته است؟

– پدرش

– لطفا قدری بیشتر توضیح بدهید.

– پنج سال قبل وقتی که از همسرم که فردی لاابالی و خوش گذران بود طلاق گرفتم، در یک کارگاه ریسندگی مشغول کار شدم. به علت طلاق از همسرم همه افراد خانواده مرا طرد کردند و هیچکس حاضر نشد مرا بپذیرد. کم کم روزگار برای خودم هم سخت شد. چون به هر کجا که میرفتم راضی نمی‌شدند به زنی تنها اتاق بدهند. به پیشنهاد یکی از دوستانم با علی آقا آشنا شدم. او دارای سه فرزند و همسر بود اما میخواست که با وی ازدواج کنم. به هر حال قرار شد تا مدتی در نکاح موقت هم باشیم تا در آینده نزدیک به ازدواج دائم ایشان در بیایم. یکسال گذشت و در این مدت من باردار شدم. همسرم که پی به موضوع برد بسیار عصبانی شد و از من خواست تا بچه را از بین ببرم. علی رغم میل او چون می‌دانستم این عمل از نظر شرعی درست نیست، بچه را نگه داشتم. از آن به بعد همسرم تغییر رویه داد. او مرا اذیت می‌کرد و تهدید می‌کرد که باید جنین را از بین ببرم. بالاخره فرزندمان در بیمارستان متولد شد. دلیل فشارهای روحی و جسمی که در دوران بارداری داشتم متاسفانه مدتها در بیمارستان بستری بودم. در همان زمان یک روز حال بچه بد شد. همسرم او را به پزشک برد و دیگر به منزل مراجعه نکرد. وقتی یک ماه بعد به خانه آمد گفت: بچه به دلیل بیماری فوت شده. مدتها دچار افسردگی بودم تا اینکه چهار ماه قبل متوجه شدم همسرم فرزندمان را به خانواه ای که صاحب اولاد نمی‌شدند تحویل داده ۵۰۰۰۰۰ تومان گرفته است. حال هرچه قدر که به او التماس می‌کنم که محل زندگی بچه را به من نشان بدهد قبول نمی‌کند. بنابراین آمدم تا دادگاه تکلیف مرا با این مرد سندگدل روشن کند و فرزندم را به من باز گرداند.

 

تهیه و تنظیم : مرجان اسلامی

ارسال دیدگاه