کد خبر : 103736

تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۳۰ زمان : ۷:۰۰

خاطرات پشت صحنه عزت الله انتظامی

از خاطرات پشت صحنه عزت الله انتظامی بازیگر سینما، خاطره جالبی برایتان آماده کرده ایم. می‌خواهم خاطره ای از فیلم گاو برای تان بگویم. فیلمی که سراسر برایم خاطره و عشق بود. ما از صبح روز شنبه تا پنجشنبه در قزوین فیلمبرداری می‌کردیم و پنجشنبه‌ها گروه برای استراحت و دیدار با خانواده به تهران می‌آمدند […]

از خاطرات پشت صحنه عزت الله انتظامی بازیگر سینما، خاطره جالبی برایتان آماده کرده ایم.

می‌خواهم خاطره ای از فیلم گاو برای تان بگویم. فیلمی که سراسر برایم خاطره و عشق بود. ما از صبح روز شنبه تا پنجشنبه در قزوین فیلمبرداری می‌کردیم و پنجشنبه‌ها گروه برای استراحت و دیدار با خانواده به تهران می‌آمدند و جمعه همه دوباره به قزوین بر می‌گشتند. من هم همراه گروه پنجشنبه همین کار را می‌کردم اما از زمانی که صحنه مردن گاو مشدحسن فیلمبرداری شد دیگر دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم حتی دیگر پنجشنبه آن هفته به همراه گروه به تهران نیامدم و همانجا در قزوین و محل استراحتمان ماندم. راستش آن شب جمعه اصلاً در حال خود نبودم. به جز من و مستخدمی که از اقامتگاه محافظت می‌کرد کسی در آنجا نبود. حالم خوش نبود. آنجا را به مقصد نامعلومی ترک کردم. خودم هم نمی‌دانستم دارم چیکار می‌کنم. نقش برایم اهمیت خاصی داشت و شرایط آن حال و هوای خاصی را برایم به وجود آورده بود. وقتی به خود آمدم با همان شکل و شمایل خود را در بندر انزلی دیدم. باز هم نمی‌دانستم کجا می‌خواهم بروم. سرگردان کنار دریا قدم می‌زدم. با سبیل و موهای بلند و لباس های کهنه نقش مشدحسن!

همچنان که داشتم قدم می‌زدم به سمت جاده رشت تهران حرکت کردم. اما هیچ اتومبیلی برای من با آن شکل و شمایل نگه نمی‌داشت و من هم چنان سرگردان بودم. بالاخره راننده ای ایستاد و مرا سوار کرد. به او گفتم مرا به قزوین برساند. من تنها مسافرش بودم. او مرا سوار کرد که گهگاه زیرچشمی با حالت خاص مرا برانداز می‌کرد.

بالاخره هم کنجکاوی نگذاشت او بیشتر ساکت بماند و از من پرسید: چکاره‌ای؟ گفتم: بازیگر!! اما گویا باورش نمی‌شد. وقتی به قزوین رسیدیم و مرا به اقامتگاه رساند برای اینکه کنجکاوی‌اش کامل شود همراه من به داخل اقامتگاه آمد. مستخدم که گویا نگران من بود گفت: تا صبح نخوابیدم. شما کجا رفته بودید؟ راننده نگاه محبت آمیزی به ما کرد و خداحافظی کرد و رفت.

ارسال دیدگاه