خواندنی و دانستنی
اخبار امروز
- امام خامنهای اول فروردین ماه در حرم امام رضا (ع) سخنرانی میکنند
- ۵ تا ۲۰ سال حبس و شلاق در ملاعام در انتظار محتکران اقلام بهداشتی
- هشدار پوتین درباره اقدام نظامی از سوی آمریکا علیه ایران
- پیشروی ۹ کیلومتری ارتش سوریه در شرق حمص
- اوباما رئیس جمهور آمریکا شیعه است
- قتل عام غیرنظامیان سوری توسط جنگندههای روسیه
- تایید صلاحیت اصلاحطلبان و مستقلین ۸ برابر اصولگرایان
- اعتراف بی سابقه عربستان درباره ایران
- قیمت نفت به زیر ۳۰ دلار سقوط کرد
- رنجنامه حسین فدایی منتشر شد : آقای هاشمی! توبه کنید.
- وقوع انفجار در غرب قاهره
- مدیر برنامههای موشکی اسرائیل اخراج شد
- هند به دنبال خرید ۳۶ جنگنده رافائل از فرانسه
- کابل و اسلامآباد برای اقدام علیه گروههای مسلح توافق کردند
- صدور حکم متهمان پرونده بیمارستان خمینی شهر
- آقایی که میگوید کشور باید توسط شورای رهبری اداره شود چه مشکلی با رهبر دارد؟
- تلویزیون بیش از ۳۰هزار دقیقه برنامه انتخاباتی پخش میکند
- وقتی سفیر انگلیس شیرینی میلاد رسول الله(ص) تقسیم میکند!
- افزایش ۲۰ تا ۳۰ نفری مرگ و میر در روزهای آلوده تهران
- پارتی بازی وزارت کشور برای فرزندان آقای هاشمی
- اسیر داعشی ارتباط ترکیه با داعش را فاش کرد
- طرحهای کنگره آمریکا اجرای برجام را هر روز بیشتر تهدید میکند
- توصیه آمریکا به مقامات سعودی درباره ایران
- تحریمهای سنگین کنگره آمریکا علیه سپاه پاسداران
- پرچمدار جدید HTC را ببینید
- اندیشکده واشنگتن: برخلاف وعده روحانی، کاهش تحریمها تأثیر زیادی بر اقتصاد ایران ندارد
- هلاکت علوش تروریست های سوریه را زمین گیر کرد
- ۱۰ چهره مهم غایب در انتخابات مجلس
- کاملترین آمار وحشیگری سعودیها در یمن
- استان هایی که بیشترین و کمترین آمار ازدواج و طلاق را دارند
- کشف جسد یخ زده جوان ایرانی در مرز ترکیه
- آمار تاسف بار مصرف دخانیات در نسل جوان
- دستخط رهبرانقلاب درباره مشایی
- ماجرای نصب پرچم داعش در کرمانشاه چه بود؟
- اظهارات تکاندهنده زن نجات یافته از دست داعش
- نامه مهم دفتر تحکیم وحدت به آیتالله جنتی درباره هاشمی
- ابوبکر البغدادی: با همه جهان میجنگیم
- مایحتاج اولیه زندگی رهبر انقلاب توسط چه کسی تهیه میشود؟
- شعری که از مادر رهبر انقلاب به یادگار ماند
- یک سال فروش اشتباهی چای کوکائین
- داعشیهای بحرین: به دنبال انفجار مسجد شیعیان بودیم
- دلیل سرعت زیاد دولت ایران برای اجرای برجام، انتخابات آتی است
- استعفای دستهجمعی اعضای تحریریه یک روزنامه اصلاحطلب
- شکایت از شبکههای ماهوارهای برای سرقت فیلمهای ایرانی
- مدارس تهران فردا تعطیل نیست/ لغو مسابقات فوتبال
- سرگرمی جالب بن سلمان؛ شرطبندی میلیونی در بازی آمریکایی
- واکنش فاطمه هاشمی به احتمال رد صلاحیتش: خوشحال میشوم!
- عفت مرعشی: یک بار رد صلاحیت شدیم، دیگر برای چه نگران باشیم!
- رویانیان : حزب احمدینژادیها را قبول ندارم
- توضیحات کمالی درباره ادامه خدمت سربازی فوتبالیستها
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۶ زمان : ۸:۰۴
اهمیت ارادت به پدر و مادر
یکی از ارادتنمدان آیت الله بها الدینی می فرمود : در بین سخنانی که با ایشان رد وبدل شد نام حاج آقا فخر تهرانی به میان آمد …معظم له فرمودند: در جلسه ای که حضرت ولی عصر( عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مکه داشتند نام چندین نفر برده شد که یکی از آنها حاج […]
یکی از ارادتنمدان آیت الله بها الدینی می فرمود : در بین سخنانی که با ایشان رد وبدل شد نام حاج آقا فخر تهرانی به میان آمد …معظم له فرمودند: در جلسه ای که حضرت ولی عصر( عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مکه داشتند نام چندین نفر برده شد که یکی از آنها حاج آقا فخر بوده است …
رو به آقا کردم و گفتم آقا اجازه می فرمایید این مطلب را به حاج آقا فخر عرض کنم . فرمودند مانعی ندارد .چون سخن ایشان را به حاج آقا فخر گفتم شروع به گریه کردند از ایشان پیرامون این توفیق بزرگ سوال کردم .
فرمود: نمی دانم ولی شاید به خاطر خدمتی باشد که به مادرم کرده ام .زیرا ایشان به خاطر کسالتی که داشت مدتی بستری گردید وخانه نشین شد از این رو تمام کارهایم را تعطیل کردم ومشغول خدمتکاری اوشدم . علی الخصوص که ایشان علویه بود.(کتاب أیت بصیرت)
و اون داستانی که علامه طهرانی نقل کردن رو قبلا تووبلاگ گذاشتم ولی دوباره این جا تکرار می کنم .
(( من در اینجا فقط یک برخورد خود را با کسی که در أثر خدمت مادر، به مقام عالی رسیده بود، و کشف حجاب های ملکوتی برای او شده بود، برای شما بیان میکنم.
یکروز درطهران، برای خرید کتاب، به کتاب فروشی إسلامیّه که در خیابان بوذر جمهری بود رفتم، یکی از شرکای این مؤسسّه آقای حاج سیّدمحمد کتابچی است که در أنبار شرکت واقع در منتهی الیه خیابان پامنار، قرب خیابان بوذر جمهری و کتابفروشی، مشغول کار و از میان برادران شریک، او مسئول أنبار و إرسال کتب به شهرستانها و یا أحیاناً فروش کتاب های کلّی است. من برای دیدار ایشان که با سابقه ممتد دوستی و آشنائی غالباً از ایشان دیدار مینمودم به محلّ أنبار رفته و کتابهای لازم را خریداری نمودم. صبحگاه قریب چهار ساعت به ظهر مانده بود.
مردی در آن أنبار برای خرید کتاب آمده، و کمر بند چرمی خود را روی زمین پهن کرده بود؛ ومقداری از کتابهای ابتیاعی خود را بر روی کمربند چیده بود؛ از قبیل قرآن، و مفاتیح، و کلیله و دمنه، و بعضی از کتب قصص و رسائل عملیّه و مشغول بود تا بقیّه کتابهای لازم را جمع کند؛ و بالاخره پس از إتمام کار، مجموع کتابها را که در حدود پنجاه عدد شد، در میان کمربند بست؛ و آماده برای خروج بود که: ناگهان گفت: حبیبم الله. طبیبم الله یارم. یارم. جونم. جونم.
چون نگاه به چهرهاش کردم، دیدم. خیلی قرمز شده، و قطراتی از عرق بر پیشانیش نشسته؛ و چنان غرق در وَجْد و سرور است که حدّ ندارد. گفتم: آقاجان! درویش جان! تنها تنها مخور، رسم أدب نیست!
شروع کرد یک دور، دور خود چرخ زدن؛ آنگاه با صدای بلند و سوزناک این أبیات از باباطاهر عریان را بسیار شیوا و دلنشین خواند:
اگر دِلْ دلبرِ دلبرْ کدام است؟ وگر دلبر دلِ دل را چه نام است؟
دل و دلبر بهم آمیته وینُم نذونُم دل که و دلبر کدام است؟
در اینحال ساکت شد، و گریه بسیاری کرد؛ و سپس شاد و شاداب شد، و خندید.
گفتم: أحسَنت! آفرین! من حقیر فقیر و امانده هستم. انتظار دعای شما را دارم! شروع کرد به خواندن این أبیات:
مواز قالوا بلی تشویش دیرُم گنه از برگ و بارُون بیش دیرُم
اگر لَاتَقْنَطُوا دستم نگیره مواز یَا وَیْلَتَا أندیش دیرُم
***
بورَه سوتَه دلان گردِهم آئیم سخن واهم کریم غم وانمائیم
ترازو آوریم غمها بسنجیم هر آن غمگین تریم سنگینتر آئیم
گفت: الحمدالله راهت خوب است. سیّد! سر به سرما مگذار! من بیچاره وامانده ام؛ تو هم باری روی کول ما میگذاری؟! آنگاه گفت:
من شما را می شناسم؛ در مسجد قائم نماز میخوانید؛ به آن مسجد آمده ام؛ بازهم میآیم. من جای معینی ندارم. شبها خواب ندارم؛ در طهران پارس، طهران نو، طَرَشت. و این طرف و آن طرف میروم، به قهوه خانهها میروم؛ و سرمیزنم. منزل سابق ما نزدیک دروازه شمیران بوده است. ولی از وقتیکه مادرم فوت کرده است، کمتر به آن منزل میروم.
گفتم: عنایات از جانب خداوند است. ولی آیا به حسب ظاهر برای این عنایاتی که به شما شده است؛ سبب خاصّی را در نظر داری؟!
گفت: بلی! من مادر پیری داشتم، مریض و ناتوان، و چندین سال زمین گیر بود؛ خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ و غذا برایش میپختم؛ و آب وضو برایش حاضر میکردم؛ و خلاصه بهرگونه درتحمّل خواستههای او در حضورش بودم. و او بسیار تند و بدأخلاق بود. بَعْضاً فحش میداد؛ و من تحمّل میکردم، و بر روی او تبسّم میکردم. و بهمین جهت عیال اختیار نکردم، با آنکه از سنّ من چهل سال میگذشت. زیرا نگهداری عیال با این خلقِ مادر مقدور نبود. و من میدانستم اگر زوجهای انتخاب کنم، یا زندگانی ما را بهم خواهد زد؛ و یا من مجبور میشدم مادرم را ترک گویم. و ترک مادر در وجدانم و عاطفه ام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل کرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهی در أثر تحمّل ناگواریهائی که از وی به من میرسید؛ ناگهان گوئی برقی بر دلم میزد، و جرقّهای روشن میشد؛ و حال خوش دست میداد، ولی البته دوام نداشت وزود گذر بود.
تا یک شب که زمستان و هوا سرد بود – و من رختخواب خود را پهلوی او و در اطاق او میگستردم، تاتنها نباشد، و برای حوائج، نیاز به صدا زدن نداشته باشد – در آن شب که من قلقلک را (کوزه را) آب کرده – و همیشه در اطاق پهلوی خودم میگذاردم که اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم – او در میان شب تاریک آب خواست.
فوراً برخاستم و آب کوزه را در ظرفی ریخته، و باو دادم و گفتم: بگیر، مادر جان!
او که خواب آلود بود؛ و از فوریّت عمل من خبر نداشت؛ چنین تصوّر کرد که: من آب را دیر داده ام؛ فحش غریبی به من داد، و کاسه آب را بر سرم زد. فوراً کاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگیر مادر جان، مرا ببخش، معذرت میخواهم! که ناگهان نفهمیدم چه شد؟
إجمالاً آنکه به آرزوی خود رسیدم؛ و آن برقها و جرقهها تبدیل به یک عالمی نورانی همچون خورشید درخشان شد؛ و حبیب من، یار من، خدای من، طبیب من، با من سخن گفت. و این حال دیگر قطع نشد؛ و چند سال است که ادامه دارد.
در اینحال گیوه خود را وَر کشید؛و کتابها را به دوش گرفت، و خداحافظی کرده و گفت: إنشاء الله پیش شما میآیم؛ و به سمت دَرِ أنبار برای خروج رفت. در اینحال روی خود را به طرف ما کرده؛ و این غزل را با همان آهنگ خواند:
زپادشاه و گدا فارغم بحمدالله گدای خاک درِ دوست پادشاه منست
از آن زمان که برین آستان نهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه منست
مگر به تیغ أجَل خیمه برکنم ورنه رمیدن از در دولت نه رسم و راه منست
و ما دیگر او را ندیدیم؛ تا یک روز نزدیک غروب که با تاکسی به مسجد میرفتم؛ و در چراغ قرمزِ دروازه شمیران منتهی الیه خیابان فخرآباد ماشین توقّف کرد، از پشت شیشه ماشین سلامی کرد، و با انگشت مسبّحه خود (سبّابه) به شیشه ماشین زده و إشارةً گفت: دالّی.
من هم سلامی کردم، و ماشین حرکت کرد.
و من داستان او را برای بعض از دوستان که در نواحی دروازه شمیران سکنی دارند؛ تعریف کردم؛ گفتند: ما او را میشناسیم؛ و مادر او را که چند سال فوت کرده است، نیز با همین أخلاق و کیفیّت میشناختیم.[۵]
و أمّا آقای حاج سیّد محمّد کتابچی شرح حال او را بدینگونه بیان کردندکه: او مردی است دست فروش. مقدار کمی از ما کتاب میخرد، بهمان مقداریکه میتواند آنها را آنروز بفروشد؛ و در کنار خیابان بساط پهن میکند؛ و کتابها را که مورد لزوم مردم است میفروشد. او مرد درست حسابی است. هر روز صورتی میآورد؛ و ما کتابهایش را برای او جور میکنیم؛ عصر همانروز که کتابها را فروخت؛ وجهش را میآورد.
بعضی از أوقات تجاهل میکند؛ بطوریکه کسی او را نمی شناسد. وما حالات بسیار خوبی از او دیده ایم.
باری منظور از این قضیّه، بیان نتائج معنوی خدمت به مادر که: چون دلش گشوده شود، درِ آسمان باز می شود. دل مادر گنجینه مِهر خدا و سِرِّ خداست. اگر بسته باشد، درهای آسمان بسته است و اگر باز شود، درهای آسمان باز میشود.
دیده شده است: چه بسیاری از أفراد سالک راه خدا به تهجّد و قیام شب، وصیام نهار، و ریاضت های مشروع مدتها به سربردهاند؛ ولی چون رفتارشان با مادر و پدر خوب نبوده است، از زحمات خود طرفی نبسته؛ و پس از سالیان متمادی کشف بابی برای آنها نشده است. ولی أفرادی نظیر همین مرد مذکور که زیاد هم به ریاضات، و مستحبّات، و نوافل، و ترک مکروهات مشغول نبودهاند أمّا درأثر مراعات همین اُموری که به نفوس مردم وابسته است؛ از قبیل نرنجانیدن زیردست، و نرنجیدن از مردم، و توقیر و تکریم در مقابل ذوی الحقوق، از بزرگان، و أولیاء، و والدین، به مقامات عالیه، و درجات سامیه نائل آمدهاند.
باری از بحث دراین آیه مبارکه و بیان، این قضیّه معلوم شد: چطور قرآن به سوی سُبَل سَلام رهبری میکند؟ و بر مرد دست فروش، تهی دست که گیوه خود را وَر میکشد، و سرمایه و بضاعت مزجاة خود را هر روز به دوش میکشد، چنان یقین و بصیرتی میدهد که: عقلای عالم از ادراک آن عاجز، و او بر همه تعّینات و اُمور اعتباریّه لبخند میزند، و با چشمی باز و ملکوتی در عالم گذر میکند؛ و بر مردم نابینا و کور از إدراک حقایق و معنویّات ترحّم مینماید؛ و خود را صدرنشین عالم إمکان و فراز مسند خورشید را تکیه گه خود میبیند.
کتاب نورملکوت قرآن / جلد اول / قسمت ششم: تفسیر آیه لاتقل لهما اف …
پایان نقل علامه طهرانی.
پس عزیزان حیف نیست که ما ازاین عنایتی که بهمون شده ومی تونیم با کسب رضایت پدر و مادرمون اوج بگیریم خدای نکرده کوتاهی کنیم و دستمون خالی باشه .امروز استاد اخلاق از فرزند یکی از اولیای خدا مطلبی رو عرض کردند که مضمونش اینه که پدرشون حالا تو عالم کشف (ویا غیره) بهشون فرمودن که اونهایی که پدر ومادراشون ازشون راضی اند خدا از برزخ اجازه می ده می یام اینجا اونها رو نمی گذارم تو ابتلا ئات بیفتن تو گناه بیفتن . ( حالا طبق فرموده استاد این یک مکاشفه بوده ) .
در آخر مضمون یک خاطره ای که استاد اخلاق ما نقل کردن رو عرض کنم : ایشون فرمودن مدتی بود که اون حال معنوی رو نداشتم . برا نماز شب بلند می شدم ولی اون حال معنوی نبود . ناراحت بودم که چرا اون حال معنوی رو ندارم . رفتم جمکران اعمالم رو مرور کردم . نگاه . نه خدا رو شکر نگاهم کنترل شده است . زبانم . نه مراقب اون هم هستم … خدایا من که مراقبه رو دارم .پس خدایا چرا اون حال رو ندارم . می فرمود : یه دفعه یه دستی رو شونم اومد ( یکی از اولیای خدا بود) که آقا شیخ یه هفته است تلفن خونه پدرت یک طرفه است نمی تونن بهت زنگ بزنن . یه هفته به مادرت زنگ نزدی .با این وضع می خوای حال معنوی هم داشته باشی ؟
دستور عملی : به هر حال اگه بتونیم دل پدر ومادر مون رو همیشه از خودمون راضی نگه داریم و هرروز مقید بشیم که حتما بوسه ای بر دست مادر مون بزنیم و بهش بگیم که مادر جانم من خاک پای تو هستم . من پای تو را می بوسم که تو از من راضی باشی ( که در روایتی می فرماید : الجنه تحت اقدام الامهات – بهشت زیر قدمهای مادر است ) مادرجان من رو دعا کن که با دعای تو خدای مهربونم از من راضی باشه.بعد تو دلتون به امام زمان (علیه السلام) بگید پسر فاطمه آقا جانم مادرم از من راضیه شما هم از من راضی باشید گل فاطمه. جانم به فدای شما