کد خبر : 64422

تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۲۴ زمان : ۷:۰۰

امام خمینی چگونه از پاریس به تهران بازگشت؟

شب عجیبی بود. همه کسانی که در اقامتگاه امام خمینی در پاریس بودند، در اتاق ما جمع شده بودند. امام خمینی با مهربانی نگاهی به یکایک یارانی که مدتها همراه او بودند، انداخت و مثل همیشه با محبتی که مخصوص خودش بود از آنها تشکر کرد. همه آنهایی که در اتاق امام بودند وقتی نگاه […]

شب عجیبی بود. همه کسانی که در اقامتگاه امام خمینی در پاریس بودند، در اتاق ما جمع شده بودند. امام خمینی با مهربانی نگاهی به یکایک یارانی که مدتها همراه او بودند، انداخت و مثل همیشه با محبتی که مخصوص خودش بود از آنها تشکر کرد. همه آنهایی که در اتاق امام بودند وقتی نگاه مهربان امام به آنها می‌افتاد، یا سرشان را پایین می‌انداختند و یا اشک در چشمانشان می‌جوشید، امام از اینکه آنها مدتها از جان و دل صمیمانه زحمت کشیده بودند، تشکر کرد و بعد به خطراتی که فردا ممکن بود برای او پیش بیاید اشاره کرد.

امام خمینی پس از ۱۵ سال تبعید به وطنش باز می‌گشت و احتمال هرگونه خطری برای او می‌رفت. او با آرامش خاصی از جدایی سخن می‌گفت. همراهان امام با شنیدن حرفهای او از اعماق دل گریه می‌کردند. هیچکس نمی‌خواست حرفهای امام را قطع کند. اما همه آنها فکر می‌کردند که باید برای اولین بار روی حرفهای امام حرف بیاورند. هیچ کدام دوست نداشتند که امام با آنهااینطوری صحبت کند. اما امام وظیفه خود را انجام می‌داد و آهسته و شمرده با لحنی آرام و مطمئن می‌گفت: شما با این هواپیما همراه من نباشید. چون احساس خطر است. شما بگذارید این خطر تنها برای من باشد.

در این میان ناگاه یکی از همراهان امام که کارگر مبارزی از شهرستان گرمسار بود و از دست ساواک فراری شده و مدتی در اقامتگاه امام بود، در حالیکه به شدت گریه می‌کرد خود را روی زمین انداخت. در این هنگام گریه همراهان امام بیشتر شد. او با این حرکت حرف دل همه همراهان امام را زده بود. امام نیز که ناگهان تحت تأثیر احساسات همراهان خود قرار گرفته و همه آنها را یاران جدایی ناپذیر در آن پرواز خطرناک دیده بود، اجازه پرواز همه آنها را داد.

با این خبر، شادی عجیبی میان جمع افتاد و گریه ها و خنده ها با هم پیوند خورد. هواپیمای امام در اوج آسمان بود. همه همراهان امام با دلهای نگران مثل پروانه هایی بودند که دور امام را گرفته بودند. امام با آرامش خاصی در تنهایی خود و خدایش فرو رفته بود و به ارامی لب‌هایش تکان می‌خورد و ذکر می‌گفت.

در چهره همه همراهان امام اضطراب خوانده می‌شد. در آن میان فقط چهره امام با آرامش خاصی در هاله ای از نور می‌درخشید. این هاله نور را یکی از همراهان امام که پشت سر ایشان نشسته بود در چهره درخشنده امام که نگاهش را پایین انداخته بود و به سوی طبقه بالای هواپیما می‌رفت، به وضوح می‌دید.

امام به آرامی به طبقه بالای هواپیما می‌رفت تا این‌بار بر فراز آسمان با خدای آسمان صحبت کند. امام از همراهانش جدا می‌شد تا مثل همیشه در نماز شبش هیچکس شاهد تنهایی و خلوت او و خدایش نباشد.

ارسال دیدگاه